آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

آنی عشق مامان و باباش

فراز و نشیب های زندگی!

خداروشکر مریضی آنی جونم خوب شد و دیروز برای چکاپ پیش دکتر خودش بردیم و من یه نفس راحت کشیدم. بزرگتر ها میگن زندگی پر از فراز و نشیبه، تا سختی ها نباشه آدم قدر خوشیها رو نمیدونه . اما نمیدونم چرا اینقدر نشیب هاش کند تر و فراز هاش تند تر میگذره!!!!!!ولی خب، ناشکری نمیکنم. خداجون شکرتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
17 فروردين 1391

با عرض پوزش از تاخیییییییییییر در آپلود وبلاگ !

سلام به همه گلهایی که به ما لطف می کنن و به وبلاگ ما سر میزنن . مدت طولانی غیبت داشتم . دلیلشم این بود که یه مدت طولانی با کامپیوتر مشغول کار بودم و بعد از تحویل کارها یه جورایی کامپیوتر زده ! شده بودم. این بود که تا عید به خودم استراحت دادم. از همه کسایی که اومدن ولی وبلاگم آپلود نشده بود عذر میخوام. امیدوارم سال نو سالی باشه پر از سلامتی و آرامش برای همه   ...
14 فروردين 1391

سفر به قم و زیارت حضرت معصومه (س)

داستان سفر ما به شهر قم مفصله . وقتی من آنیو باردار بودم یک شب که خیلی از درد و حالتهای عجیب و غریبم ناراحت و غمگین بودم حضرت معصومه اومد به خوابم .مامانم وقتی شرح خوابم رو شنید گفت بچت دختره. با اینکه همه می گفتن بچم پسره. یعنی از تغییراتم اینطور به نظر میومد! خلاصه ما هم اسم قرآنی آنیتا رو معصومه گذاشتیم و تصمیم گرفتیم بریم به زیارتش.گرچه این سفر خیلی کوتاه بود اما خیلی خوش گذشت. اینم عکس های سفر به شهر مقدس قم : اینم هتلی که توش اقامت داشتیم:   ...
14 فروردين 1391

سال نو مبارک!

بالاخره سال 90 رفت و سال 91 آغاز شد. سالی که گذشت برای من یه سال کاملا متفاوت بود چون مادر شدم. پر بود از تجربیات و احساسات جدید که همه برام تازگی داشت .  از خدای خوب و مهربون متشکرم چون در کل سال خیلی خوب و پر برکتی بود و امیدوارم سال 91 برای من و پیشی های زندگیم ! ( آنی جون و شو شو جون !) سالی باشه صد مرتبه بهتر و سرشار باشه از : سلامتی ، آرامش و لذت کنار هم بودن و اگه پولم کنار همه اینها باشه  ،که چه بهتر !   اینم عکس سفره هفت سین ما البته چون میخواستیم بریم سفر ماهی نخریدیم:     اینم عکس آنی جون جونم با سفره هفت سین:     ...
14 فروردين 1391

غافلگیری 2 روز مانده به سیزده بدر!

دو روز مونده به سیزده بدر آنی ما بخاطر تغییر شیر خشک دچار بیماری بیرون روی شد . اوضاع خیلی بدی بود . خیلی گریه کردم . دیگه نمیخوام بیشتر ازین دربارش بنویسم .اما خداروشکر 13 بدر آنی کلی خوابید و به منو باباش خوش گذشت و الانم خوشبختانه داره خوب میشه.خداجون ، آنی جونمو به تو سپردم .ایشالله هرچی دردو بلاشه بخوره تو سر من که تحمل یه لحظه ناراحتی و مریضیشو ندارم.الهی آمین
14 فروردين 1391
1